پشتیبانی و مشکلاتش
کار پشتیبانی همیشه داستان داره.
بهخصوص وقتی که اطلاعات کافی در مورد مشکل نداشته باشی؛ و بدتر از اون زمانی که برای دست یافتن به اطلاعات مشکل، باید از چند مرحله رد شی که دست خودت هم نیست و باید صبر کنی تا اونی که مسئول قسمت فلانِ پروژه است، بالاخره با یک واسطه یک چیزی به تو بگه، که شاید اون موضوع کمک کنه که مشکل شفافتر بشه؛ و خیلی بدتر از اون اینکه با این اطلاعات ناقص و نداشته، باید حس خلاقیت و کنجکاویات رو بهکار بندازی و حدس بزنی که برای حل مشکل باید از کجا شروع کنی.
واقعا گاهی حرص آدم در میاد. نمیاد؟
مثلا وقتی یکهو بعد از دو سال به تو میگن، فلان پلاگین کار نمیکنه! و میپرسی تا دیروز کار میکرده و میگفتن آره و بعد چک میکنی همه چیز درسته، و خلاصه بررسی میشه و میبینی که مشکل مربوط به سرور و اتصالات شبکه است. بعد اعلام میکنی که داستان از این قرار است و ربطی به نرمافزار ندارد.
بعد از یک روز میبینی دوباره پیغام میاد که گفتن مشکل از طرف شبکه نیست همه چیز درسته … خوب مستندات چی؟ هیچی. همینطوری گفتن مشکلی نیست. دوباره وصل میشی چک میکنی و توضیح میدهی با مستندات که این داستان پیش آمده مربوط به شبکه است. اینم تستها و اینم نتایج و خروجیها.
خلاصه وصلت میکنن به مسئول شبکه و اون میگه: نه ما مشکلی نداریم. میگم خوب چرا من فلان چیز رو تست میکنم نمیشه؟ میگه خوب مثلا فلان را تست کنید. و بعدش طبق فرمایش مطرح شده همون موقع تست میکنم و انجام میدم و نتیجه را اعلام میکنم که نشد. بعد اون طرفیها کمی فکر میکنن و میگن: «باشه پس بهتون زنگ میزنیم؛ بذارید ما دوباره بررسی کنیم» و بعدش میره که زنگ بزنه…. 🙂 زنگ که عمرا بزنند.
بعد دوباره خودت پیگیری میکنی که چی شد؟ و معلوم میشه که بله چند روز پیش یک کاری کردن که بیچاره مودل و بهرهبردار و ما همه بی خبر…. این تغییرها هم که جایی ثبت نشده همینطوری اعمال شده و همکارهای مرتبط هم بی خبر… حالا هم که درستش کردن بازهم بی خبر…
کار پشتیبانی هر وقت به بیخبری بخوره (در واقع در نداشتن اطلاعات موثق و بهموقع) مسائلش زیادتر میشه. و واقعا اینجاست که خلاقیت و حس ششم رو باید در کنار تحلیل داده های موجود بهکار ببری و یک راه حل پیدا کنی.
پشتیبانی عین بیمه است. روزهای آفتابی که همه چیز روبهراه است (و خوش به حال من و امثال من)، و روز ابری و طوفانی که زمان جبران خسارت است و وای به اینکه یکهو چندتا مشکل با هم اتفاق بیفته. عین اینکه باد میاد و طوفان شده، گرد و خاک بلند شده و بارون و تگرگ در هم میباره و اصلا نمیتونی چشمات رو باز کنی.
ولی پشتیبانی یک لذت هم داره و اون برای من موقعی است که مشکل رو پیدا میکنی و حل میکنی. بهخصوص برای مشکلاتی که همراه با یک تنش و اضطراب و نگرانی هستند برای اینکه بفهمی چهکار کردن اینطوری شد؟ یا چرا اینطوری شد؟ عین حل کردن یک مسئله ریاضی که کیف میکنه آدم (البته برای همه اینطوری نیست قطعا). خیلی حس خوبیه. مثل موقعی که بعد از یک هوای دلگیر و بارونی یهو هوا صاف و تمیر و لذتبخش میشه و تو هم یک نفس عمیق میکشی……………….
و البته یک نکته:
شخصا تجربه کردم مواقعی که دیگه خیلی گیرم و کلافه و یکی میاد سرنخی رو میده یا ایدهای برای حلش، اون موقع که مشکل حل میشه، یک حس احترام خاصی نسبت به اون فرد سراغت میاد، و قطعا میگی دمش گرم.